بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين

با تحيّت و سلام: ارباب معرفت دانند كه احياى آثار و تراجم احوال بزرگان علم تا چه اندازه براى همه طبقات اجتماع از هر حيث مفيد است ولى اين كمترين درباره خود چه بنگارد كه نه تأليفى شايان تعريف دارد، و نه تصنيفى سزاوار تحسين. نه عقده‏اى را به بنان خود گشوده است، و نه مشكلى را به بيان خود حلّ كرده است. نه اهل حلّ و عقد است، و نه مرد رتق و فتق. نه بمقامى واصل شده است، و نه بهره‏اى از او حاصل. گويى درباره وى گفته آمد:

نه شكوفه‏اى نه برگى نه ثمرنه سايه دارم‏

همه حيرتم كه دهقان به چه كار كشت ما را

عمرش از خمسين بگذشت و خود هنوز از عقل هيولانى نگذشت، مع ذلك بنا بفرموده ايزد تعالى: وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها، و بدستور ولى اللّه اعظم امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق- عليهما السلام- ردّ جواب الكتاب‏ واجب كوجوب ردّ السلام، اين چند جمله تحرير مى‏گردد:

نام حسن و بشهرت حسن‏زاده آملى در هزار و سيصد و هفت هجرى شمسى در ايران لاريجان آمل متولد، و در حجر كفالت و تحت مراقبت پدر و مادرى الهى تربيت و از پستان پاك مادرى مؤمنه عفيفه صدّيقه شير نوشيده‏ام سقاهما اللّه و جميع المؤمنين شرابا طهورا.

تحصيلات كتب ابتدائيه را كه در ميان طلاب علوم دينيّه معمول و متداول است از نصاب الصبيان و جامع المقدمات و شرح الفيه و سيوطى و حاشيه ملا عبد اللّه بر تهذيب منطق و شرح جامى بر كافيه نحو و شمسيه در منطق و شرح نظام در صرف و مطول در معانى و بيان و بديع و معالم در اصول و تبصره در فقه و مغنى اللبيب در نحو و شرايع محقق در فقه و چندين كتب جلدين شرح لمعه در فقه و قوانين در اصول تا مبحث عام و خاص را در آمل كه همواره از قديم الدهر واجد رجال علم بود، از محضر مبارك روحانيين آن شهر كه همگى از اين نشأه رخت بر بسته‏اند و برياض قدس در جوار رحمت رب العالمين آرميدند، فرا گرفتم. و نيز از بعضى تعليم خط مى‏گرفتم، تا اينكه خودم در آمل چند كتاب مقدماتى را تدريس مى‏كردم.

پس از آن در شهريور هزار و سيصد و بيست و نه شمسى بطهران آمدم و چند سالى در مدرسه مبارك حاج ابوالفتح- رحمة اللّه عليه- بسر بردم و باقى كتب شرح لمعه و از عام و خاص قوانين تا آخر جلدين آنرا در محضر شريف مرحوم آية اللّه آقا سيد احمد لواسانى- رضوان اللّه تعالى عليه- درس خوانده‏ام.

و بعد از آن چندين سال در مدرسه مبارك مروى بسر بردم تا بارشاد جناب آية اللّه حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سرّه بمحضر مبارك علامه حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى طهرانى مسجد حوضى- اعلى اللّه تعالى مقاماته- آشنا شدم و آن بزرگوار چون پدر مهربان ساليانى دراز در كنف عنايتش همّ خويش را بتربيت و تعليم اينجانب مصروف داشت و از فنونى چند درى بروى اين ناچيز بگشود:

از منقول تمام مكاسب و رسائل شيخ انصارى (قده) و جلدين كفايه آخوند خراسانى (قده) و پس از آن كتاب طهارت و كتابهاى صلوة و خمس و زكوة و حج‏ وارث جواهر را بصورت درس فقه خارج استدلالى محققانه.

از معقول اكثر شرح خواجه طوسى قده بر اشارات ابن سينا قده و اكثر اسفار ملّاصدرا قده و كتاب نفس و حيوان و نبات و تشريح شفاى شيخ رئيس كه از كتاب نفس تا آخر طبيعيات شفاء است.

از تفسير تمام دوره تفسير مجمع البيان طبرسى از بدو تا ختم آن.

از كتب قرائت و تجويد: شرح شاطبيه.

از كتب رياضى و هيئت و نجوم: فارسى هيئت قوشجى، و شرح چغمينى قاضى‏زاده رومى، و اصول اقليدس و اكرمانالاؤوس بتحرير خواجه طوسى، و شرح علامه خفرى بر تذكره خواجه، و از اول تا آخر زيج بهادرى، و مجسطى بطليموس به تحرير خواجه طوسى، و عمل بربع مجيّب و اسطرلاب.

از كتب رجال و درايه: دوره جلدين جامع الرواة اردبيلى و درايه فارسى كه از مؤلفات خود آنجناب است.

از كتب طب: قانونچه چغمينى و تشريح كليات قانون شيخ رئيس بوعلى سينا و قسمت اعظم شرح نفيس بن عوض مشهور بشرح اسباب.

در آن سنوات استاد آية اللّه حاج ميرزا ابو الحسن رفيعى قزوينى- قدّس سرّه- از قزوين- بتهران تشريف‏فرما شدند و اقامت فرمودند كه بهدايت جناب استاد شعرانى بحضور شريفش تشرّف يافتم و چند سال در محضر مباركش نيز به تحصيل علوم نقلى و عقلى و عرفانى از اسفار صدر اعاظم فلاسفه و شرح علامه فنارى بر مصباح الانس صدر الدين قونوى، و خارج فقه و اصول مشتغل بودم. آن عالم ربّانى بر اين بنده ناچيز عنايات و توجّهات خاصّى مبذول داشت.

و نيز از محضر مبارك حكيم الهى و عارف ربّانى استاد ميرزا مهدى الهى قمشه‏اى- رضوان اللّه تعالى عليه- تمام حكمت منظومه متأله سبزوارى و مبحث نفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه بر اشارات شيخ رئيس را تلمذ نموده‏ام و نيز در مجلس تفسير قرآن آنجناب خوشه‏چين بوده‏ام. و آنجناب به من فرمودند وقتى به الحاح و ابرام شما خواستم درس منظومه را قبول و شروع كنم با قرآن مجيد استخاره‏ كرده‏ام اين آيه كريمه آمد وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‏.

و نيز مدتى مديد در تهران توفيق استفاضه از مباحث درس خارج فقه و اصول جناب استاد آية اللّه حاج شيخ محمد تقى آملى- قدس سرّه- يافتم.

و نيز از اعاظمى كه در تهران بادراك محضر مقدسش بهره‏مند بودم جناب حكيم الهى و عارف صمدانى استاد محمد حسين فاضل تونى- رحمة اللّه تعالى عليه- است كه قسمتى از طبيعيات شفا و شرح علامه قيصرى بر فصوص شيخ اكبر محيى الدين عربى را در نزد ايشان تلمذ نموده‏ام.

و نيز قسمتى از طبيعيات شفا را در محضر مبارك جناب آية اللّه حاج ميرزا احمد آشتيانى (قده) خوانده‏ام.

در دوشنبه ۲۵ ج ۱/ ۱۳۸۳ ه ق برابر با ۲۲ مهر ۱۳۴۲ ه ش به قصد اقامت در قم تهران را ترك گفتيم.

و اكنون كه ماه ولايت رجب ۱۴۰۴ ه ق و ارديبهشت ۱۳۶۳ ه ش است در حدود ۲۱ سال است در حوزه علميه قم كه هنالك الولاية للّه الحق بتدريس معارف حقّه محمّدى صلّى اللّه عليه و آله اشتغال دارم.

از كسانى كه در قم بر اين بنده حق بسيار عظيم دارند آيتين استادان علامه طباطبائى صاحب تفسير عظيم الميزان- مدظلّه العالى- و برادر مكرّم آنجناب مرحوم محمد حسن آقاى الهى طباطبائى- قدّس سرّه- است.

و نيز ساليانى در قم بمحضر مبارك تنى چند از آيات عظام در دروس فقه افتخار تشرف مى‏يافتم و اخيرا توفيق الهى رفيق شد كه از حضور شريف عبد صالح نبيه، مصداق الولد سر أبيه نجل جليل آية اللّه حاج سيد على قاضى تبريزى- قدّس سرّه- جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد مهدى قاضى- رضوان اللّه تعالى عليه- معارفى تحصيل نمايم.

و همچنين بسيارى از آيات و اعاظم و افاخم علما را بر اين بنده ناچيز حق استادى است. ولى اينهمه علل و اسباب ظاهرى است و علة العلل و مسبّب الاسباب و مفيض و واهب على الاطلاق حق جلّ و على است الّذى علّم بالقلم علّم‏ الانسان ما لم يعلم.

اينهمه ميناگريها كار اوست‏

اينهمه اكسيرها اسرار اوست‏

هر چه خواهد آن مسبِب آورد

قدرت مطلق سببها بر درد

اين سببها بر نظرها پرده‏هاست‏

كه نه هر ديدار صنعش را سزاست‏

ديده‏اى بايد سبب سوراخ كن‏

تا حجب را بر كند از بيخ و بن‏

امّا تأليفات: براى اينكه نفس را مشغول بايد داشت كه حكما فرموده‏اند نفس را مشغول بدار وگرنه او تو را مشغول مى‏كند، تعليقات و حواشى بر كتب درسى از معقول و منقول و رسائل و جزوات در موضوعات و فنون گوناگون نوشته‏ام.

۱- شرح نهج البلاغة بنام تكملة منهاج البراعه به عربى در پنج جلد كه تكمله منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة مرحوم ميرزا حبيب اللّه خويى است و مقدمه آن بقلم استاد علامه حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى- رضوان اللّه تعالى عليه- در تقريظ كتاب مزّين است.

۲- رساله‏اى در ولايت و امامت.

۳- رساله‏اى در رؤيت و عدم آن بر مشرب حكمت و كلام.

۴- رساله‏اى در لقاء اللّه بر منهل عرفان.

۵- رساله‏اى به نام فصل الخطاب في عدم تحريف كتاب رب الأرباب.

۶- رساله‏اى در صبح و شفق و تحقيق در صبح صادق و كاذب و بيان طايفه‏اى از آيات و روايات در اين موضوع.

اين پنج رساله در تكمله نامبرده بمناسباتى كه پيش آمده است درج شده است.

۷- تصحيح و اعراب اصول كافى ثقة الاسلام كلينى- قدّس سرّه- كه در دو جلد طبع شده است.

۸- رساله‏اى در ضبط اسماء روات احاديث بنام اضبط المقال في ضبط اسماء الرجال كه در آخر جلد اول كافى مذكور بطبع رسيده است.

۹- تصحيح خلاصه منهج الصادقين در تفسير قرآن تأليف مرحوم ملافتح اللّه كاشانى.

۱۰- رساله‏اى در قرائت حفص بن سليمان و ابوبكر بن عيّاش راويان عاصم ابن ابى النجود بهدلة كه در آخر تفسير منهج مذكور بطبع رسيده است. علت تأليف اين رساله اين بود كه تفسير منهج چه كبير آن و چه خلاصه آن، بقرائت ابوبكر از عاصم ترجمه بفارسى شده است و قرائت متداول قرآن بقرائت حفص از عاصم است و قرائت عاصم همان قرائت امير المؤمنين على- عليه السلام- است مگر در ده كلمه قرآن چنانكه امين الاسلام طبرسى قدّس سرّه در تفسير مجمع البيان بدان تصريح فرموده است. و اين مطلب را در رساله فصل الخطاب في عدم تحريف كتاب ربّ الأرباب نقل كرده‏ايم كه:

ان قراءة عاصم هى قراءة امير المؤمنين على بن ابى طالب- عليه السلام- الّا فى عشر كلمات ادخلها ابوبكر فى قراءة عاصم حتى استخلصت قراءة على- عليه السلام.

و علامه حلّى- رضوان اللّه عليه- در منتهى فرمود: «اضبط هذه القراءات السبع عند ارباب البصيرة هو قراءة عاصم المذكور برواية أبي بكر بن عياش». و در تذكره فرمود:

«ان هذا المصحف الموجود الآن هو مصحف على- عليه السلام-».

راقم سطور در تدوين اين رساله بسيار زحمت كشيده است. ولى ناگفته نماند كه تصحيح تفسير و رساله ما در قرائت كه بانضمام آن چاپ شده است در ظهر كتاب بنام استاد علامه شعرانى- رضوان اللّه عليه- نوشته شد و اين بنده بپاس احترام استاد متعرض ناشر نشد. و خود آنجناب از اين عمل ناشر ناراحت شده بود و علّت عمل ناشر استفاده از شهرت مرحوم استاد بود- اللهم لا تجعل الدنيا اكبر همّنا-.

۱۱- تصحيح خزائن مرحوم نراقى با مقدمه و حواشى و تعليقات اينجانب بعربى و فارسى.

۱۲- تصحيح كليله و دمنه فارسى بقلم ابوالمعالى نصر اللّه منشى با مقدمه و حواشى و مآخذ اشعار و امثال و ترجمه دو باب آخر آن بفارسى بقلم اينجانب.

۱۳- انسان كامل از نظر (از ديدگاه) نهج البلاغه.

۱۴- خلاصه رساله فوق.

اين دو رساله بمناسبت هزاره نهج البلاغه بساحت مبارك اهل ولايت آن بنياد خير نهاد اهدا شد و بطبع رسيد.

۱۵- تصحيح نصاب الصبيان با مقدمه و تحشيه آن، مزيّن بتقريظ مرحوم استاد شعرانى.

۱۶- كتابى به نام دروس معرفة الوقت و القبله بعربى. در اين كتاب جميع مسائل وقت و قبله و هلال را بصورت چندين درس بر مبناى رياضى بوجوه و طرق عديده آورده‏ايم و بسيارى از آيات و روايات درباره آنها را شرح كرده‏ايم و به اقوال كتب فقهيّه متعرض شده‏ايم و آنچه را كه احتياج بشرح داشت بيان كرده‏ايم و بر آنچه كه نظر داشته‏ايم نظر داده‏ايم و مباحث متفنّنه بسيارى در آن كتاب آورده‏ايم كه هر درس آن خود رساله‏اى جداگانه است.

۱۷- شرح زيج بهادرى بفارسى.

۱۸- تعليقات بر اسفار صدر المتالهين بخصوص از اول جواهر و اعراض تا آخر آن بتفصيل.

۱۹- تعليقات بر اول تا آخر شرح خواجه طوسى بر حكمت اشارات ابن سينا. و بتصحيح كامل آن از روى چندين نسخه شرح اشارات كه در اثناى سه دوره تدريس آن بتمام و كمال تاكنون اشتغال داشتم، توفيق يافتم.

۲۰- تعليقات بر دوره منطق منظومه متأله سبزوارى.

۲۱- رساله‏اى در مناسك حج و پاره‏اى از مسائل فقهيه در موضوعات عديده.

۲۲- تعليقات بر هشت باب معانى شرح مطول تفتازانى.

۲۳- شرح فصوص فارابى يكدوره كامل آن بفارسى.

۲۴- رساله‏اى در تجرد نفس ناطقه كه در اثبات اين مدّعى تاكنون بيش از هفتاد دليل از كتب پيشينيان نقل كرده‏ايم و به ذكر آيات و روايات و مطالب مفيد بسيار در اين باب تبرّك جسته‏ايم.

۲۵- رساله‏اى در توقيفيّت اسماء.

۲۶- رساله‏اى در ردّ جبر و تفويض و اثبات امر بين الامرين بر مبناى حكمت متعاليه.

۲۷- رساله‏اى در مراتب و درجات قرآن مجيد.

۲۸- ديوان اشعارم كه ابتداى آن مزين بتقريظ استاد حكيم ميرزا مهدى إلهى قمشه‏اى- قدّس سرّه- بخطّ خود آنجناب است.

۲۹- تعليقات و حواشى بر دوره اصول اقليدس و شرح صدور آن بتحرير خواجه طوسى. در تصحيح اين كتاب از روى چندين نسخه خطّى، كه سه دوره بتدريس آن در حوزه علميه قم توفيق يافته‏ام، زحمت بسيار كشيده‏ام.

۳۰- تعليقات و حواشى بر اكرمانالاؤوس بتحرير خواجه طوسى، از آغاز تا انجام آن بتفصيل كه خود بمنزله شرحى بر آنست.

اين كتاب در مثلثات كروى و بخصوص در شكل قطاع كرّى (شكل مانالاوس) بحث كرده است. و در ترتيب كلاسيكى رياضيات باصطلاح دانشمندان رياضى ما از متوسطات است. اين كتاب گرانقدر را در مدّت سه سال تحصيلى در حوزه علميه قم يكدوره تدريس و آنرا از روى چندين نسخه خطى تصحيح كامل نموده‏ايم و در تعليق و تحشيه آن بسيار زحمت كشيده‏ايم و در اينكار اثرى قيّم بجا گذاشته‏ايم.

۳۱- تعليقات بر اكرثاوذوسيوس از بدو تا ختم آن.

۳۲- تعليقات بر مساكن از اول تا آخر آن.

۳۳- رساله‏اى در ميل كلّى و مسائل متعدد هندسى و نجومى كه در اقبال و ادبار معدل النهار و منطقة البروج در بيان بعض از آيات قرآنى بحث كرده‏ايم.

۳۴- رساله‏اى در علم اوفاق، كه بيش از هفتاد درس است و بصورت دروس تنظيم شده است.

۳۵- رساله‏اى در ظل (تانژانت).

۳۶- رساله‏اى در تفسير بسم اللّه الرحمن الرحيم.

۳۷- رساله‏اى در سير و سلوك.

۳۸- الهى نامه.

۳۹- كتابى در نكات علميه به نام هزار و يك نكته.

۴۰- رساله‏اى در تكسير دائره و بيان نسبت محيط بقطر دائره يعنى بحث از پى.

۴۱- رساله‏اى در تحصيل بعد بين المركزين كه شرح مقاله‏اى از مجسطى بطليموس است.

۴۲- دروس معرفت نفس بفارسى كه تاكنون در حدود يكصد و پنجاه و پنج درس نوشته شده است.

۴۳- رساله‏اى مفصل و مبسوط در اتحاد عقل و عاقل و معقول.

۴۴- رساله‏اى در مثل (مثل افلاطونى) و عالم مثال و مثل معلقه.

۴۵- وجيزه‏اى در تجدد امثال عارف و حركت جوهرى حكيم.

۴۶- تعليقات بر آغاز تا انجام تحفة الأجلّة فى معرفة القبلة، تاليف مرحوم سردار كابلى.

۴۷- رساله‏اى در تضاد.

۴۸- رساله‏اى در علم.

۴۹- رساله‏اى در جعل.

۵۰- تعليقات بر شرح قيصرى بر فصوص محيى الدين عربى.

۵۱- تعليقات بر قبله ملا مظفر.

۵۲- مآخذ و مصادر نهج البلاغة و استدراكات بر آن.

۵۳- تعليقات بر شرح علامه حلى بر تجريد خواجه طوسى قدس سرهما.

۵۴- رساله‏اى به نام مفاتيح المخازن كه در حقيقت تكمله مقدمات دوازده‏گانه علامه قيصرى بر شرح فصوص شيخ اكبر است.

۵۵- شرح فصوص محيى الدين بفارسى يكدوره كامل آن.

۵۶- رساله انه الحق.

۵۷- نهج الولايه.

۵۸- دروس اتحاد عاقل بمعقول.

۵۹- وحدت از ديدگاه عارف و حكيم.

۶۰- سى فصل در معرفت وقت و قبله.

۶۱- شرح باب توحيد حديقه سنائى غزنوى، و شرح ابياتى از غزليات خواجه حافظ، و حواشى بر شرح نيشابورى بر مجسطى و رسائل و جزوات و تعليقات ديگر كه حاجت بذكر آنها نيست چنانكه حاجت بذكر آنچه هم گفته‏ايم نبود.

در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى كه در مسجد جامع آمل سرگرم بصرف ايام در اسم و فعل و حرف بودم، و محو در فرا گرفتن صرف و نحو، در سحرخيزى و تهجّد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم؛ در رؤياى مبارك سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل كردم و بزيارت جمال دل‏آراى ولى اللّه اعظم ثامن الحجج على بن موسى الرضا- عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثنا- نائل شدم.

در آن ليله مباركه قبل از آنكه بحضور با هر النور امام- عليه السلام- مشرف شوم مرا به مسجدى بردند كه در آن مزار حبيبى از احبّاء اللّه بود و به من فرمودند در كنار اين تربت دو ركعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه كه برآورده است، من از روى عشق و علاقه مفرطى كه به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم.

سپس به پيشگاه والاى امام هشتم سلطان دين رضا- روحى لتربته الفداء، و خاك درش تاج سرم- رسيدم و عرض ادب نمودم بدون اينكه سخنى بگويم امام كه آگاه به سرّ من بود و اشتياق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصيل آب حيات علم مى‏دانست فرمود نزديك بيا، نزديك رفتم و چشم به روى امام گشودم ديدم با دهانش آب دهانش را جمع كرد و بر لب آورد و بمن اشارت فرمود كه بنوش، امام خم شد و من زبانم را درآوردم و با تمام حرص و ولع كه خواستم لبهاى امام را بخورم، از كوثر دهانش آن آب حيات را نوشيدم و در همان حال به قلبم خطور كرد كه امير المؤمنين على- عليه السلام- فرمود: پيغمبر اكرم (ص) آب دهانش را به لبش آورد و من آنرا بخوردم كه هزار در علم و از هر درى هزار در ديگرى به روى من گشوده شد.

پس از آن امام- عليه السلام- طى الارض را عملا به من بنمود، كه از آن‏ خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيدارى من بهتر بود بدر آمدم، به آن نويد سحرگاهى اميدوارم كه روزى بگفتار حافظ شيرين سخن بترنّم آيم كه:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندران ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى‏

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب‏

مستحق بودم و اينها بزكاتم دادند

بعنوان خير ختام، بذكر سلسله مشايخى كه اين خوشه‏چين خرمن ولايت به اقتفاى طريق و اسناد آن اعاظم- رضوان اللّه تعالى عليهم-، در سلك و عداد حمله اسرار حاملين وحى تشرّف حاصل كرده است، تبرك ميجوييم:

اين متمسك بذيل عنايت اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم السلام-: حسن ابن عبد اللّه الطبرى الآملى، المدعوّ بحسن‏زاده آملى- سقاهما اللّه و جميع المؤمنين شرابا طهورا- روايت مى‏كند انجيل اهل البيت و زبور آل محمد (ص) صحيفه مباركه سيّد الساجدين و امام الثقلين على بن الحسين- صلوات اللّه عليه و على آبائه-، و همچنين سائر اخبار و روايات ائمه معصومين- سلام اللّه عليهم- را از:

مولاى مكرم و استاد معظّمش جناب علّامه ذوالفنون جامع علوم عقليه و نقليه، متضلّع در علم فلك و رياضيات عاليه، خرّيت در حلّ ازياج و مجسطى، مخترع آلتى بديع در تحصيل سمت قبله، صاحب تاليفات عديده، معرض از متاع دنيا و زخارف آن: آية اللّه الحاج ميرزا ابو الحسن بن محمد بن غلامحسين الطهرانى، المدعوّ بالشعرانى- اعلى اللّه تعالى مقاماتهم و رفع درجاتهم- از شيخ عالم فقيه محدّث رجالى الحاج الشيخ محمد محسن الطهرانى صاحب الذريعه- رحمه اللّه-، از محدّث ماهر متتبع حفظة المتأخرين الحاج ميرزا حسين النورى- رحمه اللّه- از عالم متفقه متبحّر جامع العلوم العقليه و النقليه الشيخ عبد الحسين الطهرانى- رحمه اللّه- از استاد الفقهاء المتأخرين الشيخ محمد حسن صاحب الجواهر- رحمه اللّه-، از سيد فقيه متبحّر السيد جواد العاملى صاحب مفتاح الكرامه، از شيخ الاصولين المشهور بالوحيد آقا محمد باقر البهبهانى، از والدش محمد اكمل، از محدّث بارع متبحر محمد باقر المجلسى- رحمهم اللّه-، از سيد اديب لغوى فاضل و حكيم كامل‏ جامع الفضائل السيد عليخان المدنى الهندى الشيرازى- رحمه اللّه- صاحب رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين (ع)، از شيخ فاضل شيخ جعفر بن كمال الدين بحرانى، از شيخ فاضل الشيخ حسام الدين الحلبى، از شيخ اجل خاتمة المجتهدين و بحر العرفان و اليقين الشيخ بهاء الدين محمد العاملى- رحمهم اللّه-.

و هم بروايت مجلسى از عالم جامع بين العقل و العرفان و النقل و الوجدان و الرواية و الدراية مولانا محمد محسن الفيض الكاشانى- قدّس سرّه-، از استاد الحكماء و الفلاسفة المتألهين محمد بن ابراهيم صدر الدين الشيرازى- قدّس سرّه-، از شيخ محقق بهاء الدين عاملى، از والدش عالم بارع حسين بن عبد الصمد الحارثى العاملى، از سيد حسين بن جعفر حسينى كركى، از شيخ جليل على بن عبد العالى ميسى، از شيخ امام شمس الدين الجزينى المعروف بابن المؤذن، از شيخ ضياء الدين على بن السعيد شمس الدين محمّد بن مكّى المعروف بالشهيد.

و نيز صدر المتالهين شيرازى- قدّس سرّه- روايت مى‏كند از سيد محقق اعلم المتأخرين جامع فضائل المتقدّمين سيد محمد باقر داماد قدّس سرّه، از شيخ عالم فقيه متبحر عبد العالى بن على الكركى، از پدرش شيخ محقق مروّج المذهب على بن عبد العالى كركى، از شيخ على بن هلال جزائرى، از شيخ فقيه زاهد ابن فهد الحلّى، از شيخ فاضل مقداد السيورى عن مشايخه إلى الأئمة المعصومين- عليهم السلام-.

سند رواية صحيفه كامله در ابتداى رياض السالكين از شارح آن تا امام سجاد- عليه السلام- بچند طريق منصوص است و از ديگر مشايخ نيز در صحف مكرمه آنان و ديگران از كتب رجاليه و جوامع روائيه مضبوط است دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم أن الحمد للّه رب العالمين.[هزار و یک کلمه، ج۱، کلمه ۱۶۴، ص۳۳۳]

 


 

اگر بيوگرافى اين كمترين حسن حسن‏زاده آملى را در مصاحبات ديده‏ايد و شنيده‏ايد و يا در مجلّات و جرايد و ديگر نوشته‏ها خوانده‏ايد، در حقيقت‏ چنانست كه عارف رومى فرموده است:

هر كسى از ظنّ خود شد يار من‏ از درون من نجست اسرار من‏

در بعضى از سروده‏هايم بدان اشارتى شده است كه ابيات زير برخى از آنست:

بسى روز و بسى ماه و بسى سال‏ گذشته از من برگشته اقبال‏
چه بگذشت و چه بگذشت و چه بگذشت‏ بيا مى‏پرس از كوه و در و دشت‏
بيا مى‏پرس از كوه گل اندام‏ چه بر ما مى‏گذشت از بام تا شام‏
بيا مى‏پرس از كوه دماوند چه كرده با من الطاف خداوند
بيا مى‏پرس هم از كوه مازش‏ بيا مى‏پرس از رود هرازش‏
بيا مى‏پرس هم از رود آلش‏ بگو با تو حسن چون بود حالش‏
بيا مى‏پرس از دريا و بيشه‏ ز ديه اهلم و ديه تميشه‏
بيا مى‏پرس از شهر و ديارم‏ بيا مى‏پرس از اسك و ز يارم‏
بنالم از زيارم از زيارم‏ ز نيش مار با دست يسارم‏
چه گويم از زيار و زهر مارش‏ كه در انگشت دستم برده كارش‏
جوانى كمتر از سنّ مراهق‏ گزيده بنصرم را مار مارق‏

 

ز زهرش آن‏چنان بى‏تاب گشتم‏ كه گويى گويى از سيماب گشتم‏
چو مشكى از هوا آكنده، گشتم‏ بسى مردم دوباره زنده گشتم‏
ز سوز زهر و از آماس اندام‏ نه در شب خواب و نه در روز آرام‏
نه مامم بر سرم بود و نه بابم‏ پرستارم كه بوده؟ پيچ و تابم‏
ز حيّه از حياتم دست شستم‏ شگفتا كه حيات تازه جستم‏
ز لطف حق دوباره زنده گشتم‏ چو خورشيد فلك تابنده گشتم‏
بيا مى‏پرس از ليل و نهارم‏ شتاء و صيف و پاييز و بهارم‏
بيا مى‏پرس از ايران بى‏نون‏ ازين مولد اين يونس ذو النّون‏
بيا از ماه و از استاره مى‏پرس‏ ز شبهاى من بيچاره مى‏پرس‏
بيا مى‏پرس هم از صبح صادق‏ كه ما را بود يك يار موافق‏
به تقدير يگانه داور من‏ ز خردى مادرم رفت از سر من‏
پس از چندى پدر هم شد روانه‏ سوى خلد برين جاودانه‏

 

چه گويم زانچه آمد بر سر من‏ پس از فقدان آن دو گوهر من‏
نمودم اندكى از خود حكايت‏ مپندارى كه مى‏باشد شكايت‏
چه باشد مشربم يعقوبى اى دوست‏ كه نيش و نوش آن هر دو چه نيكوست‏
مر آن مشرب مرا آورده در راه‏ كه اشكوا بثّى و حزنى الى الله‏
ز مردم تا گران جانى بديدم‏ به القاءات سبّوحى رسيدم‏
هر آن زخمى كه ديدم از زمانه‏ براى فيض حق بودى بهانه‏
ز ادبار و ز اقبال خلايق‏ نديدم جز محبّتهاى خالق‏
هر آن چيزى تو را كز آن گزند است‏ براى اهل دل آن دلپسند است‏
بدان راهست بر ما حقّ بسيار چو حقّ مردم پاكيزه كردار
بسى در جزر و مدّ روزگارم‏ بدان را ديده‏ام آموزگارم‏
مرا استاد كامل كرد آگاه‏ كه التّوحيد أن تنسى سوى الله‏